ناگفته‌هايي از بيت امام

یک روز یک دست لباس مشکلی پوشیدم و به دانشگاه رفتم. عصر همان روز هم پیش آقا رفتم. آقا گفت چرا عزادار هستی؟ چرا مشکی پوشیدی؟ گفتم از دانشگاه شما می‌آیم! گفت چرا دانشگاه من؟ گفتم اگر غیر از این بپوشم اذیت می‌کنند.